
۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سهشنبه
به خودش حق نمیده، فقط یک عالمه سؤال داره، از حرفاش پیداست
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سهشنبه
گفتی
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سهشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
خداحافظ
باز هم خداحافظی ازش سخته
دلم تنگ میشه واسه همه جاهاش
واسه خونه مون و ...
دلم میخواد
جیغ بزنم
واسه اینکه دیگه نیستم اینجا تا بشینم پای حرفات تو نصف شب
حرفایی که تهش یا دعوامون شه یا به یک دردمشترک برسیم
دلم میخواد اینقدر بزرگ بشم که تو بهم افتخار کنی
دوست دارم گریه کنم واسه حسرتی که با خودم میبرم سوغات
حسرت آغوشت رو میگم
دلم میخوادیک روزی دیگه همش با هم باشیم
یک روز که تو رها باشی دیگه
غصه نداشته باشی
دلم میخواد فراموش نکنم ثانیه ها رو ،حسرت نگاهت رو ، آرزو هات رو و....
دلم میخواد....
۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه
فروردین 86 خواستم که دیگه تنها نباشم
انگار خواب بودم
در کمال ناباوری وبا مخالفت اکثریت خواستم که ما بشم
غافل از اینکه کسی اینو نمیخواست
مردمیدونی وجود نداشت
اولین های من شروع شد
تابستون 86/
خیلی چیزا عوض شد
غافل بودم از اینکه کسی قدر من و لحظه های منو نمیدونه
شب های سختی گذشت با اینکه من ما شده بودم
اینجا بود که فهمیدم فرقی نداره ما شدنم با من بودنم
تابستون 87/
شب هایی که خواب نداشتن
منی که تنهاییش ترک خورده بوداولین هایی که زهرمار بودن
بیچاره تنهاتر شده بود انگار
تابستون 88/
همه چیز تموم شده
منی که جونی واسش نمونده
تنها مونده با یک عالمه خاطره
خسته ست از دنیا و بازی های آدم هاش
منتظر نیست دیگه
میخاد که تموم بشه فقط
کفشدوزک
بازی ای که هنوز ادامه داره ومعلوم نیست که ما توش برنده میشیم یا نه؟
توی این بازی گذشته خاطره ست،حال پر از استرس و آینده نامعلوم
....
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
ما
همه رفته بودن، دستت رو گذاشتی رو پام که بشینم
ماست میخوردی هی تا شاید خنک شی
داغ بودی چون
یک شلوار نارنجی که میگفتی مامانت دوخته پات بود،گل گلی و گشاد
میگفتی مال زمانیه که ناراحتی و عصبانی ،با هم به صدای زوزه ی باد گوش دادیم
پرسیدی که چرا آدما نامردن و بی معرفت
ازخاطره هات گفتی،خیلی گفتی ،خیلی پرسیدی، یادته؟
جمعه ی اول رفتیم پارک واولین دعوا
شاید شرایط مارو به هم نزدیک کرد،شایدهم ناخواسته بود این رفاقت
راستش نمیدونم چرا و چجوری ولی ما با هم رفیق شدیم،با هم شدیم
به من میگفتی مغز کمکی
بس که درد داشتی برات دعامیکردم همش
پیاده رو ها شاهدن که به ما چی گذشت،چه شب هاو روزهایی گذشت!
یادته؟چیزای خوب هم بود که خوشحالمون می کرد،نون خامه ای و بستنی وسیب زمینی وپسته و...
دوستی1ساله ی ما پایان خوبی نداشت که خاطره بشه واسمون
حالا تو رفتی یک جای خیلی دور که دستمم بهت نمیرسه دیگه
میدونی؟
من دیگه لونه ندارم
دیگه خیلی تنهام
دلم میگیره وقتی فکر میکنم به نبودنت،
اشکام که به حرمت رفاقتمون بی اختیار میان ،بدرقه ی راه دورت!