جواب چراهاتان خاموشی بود
شاید چون این شب ها را شما حتی فکر هم نکردید ولی من میدیدم
من پیشگویی نمی کردم
من میدیدم
خستگی هایم راشاید زیاد دیده اید
نیمه جان بودم انگار
میخندیدم در حالیکه ذره ذره ها ی وجودم هر لحظه زار میزدن
ما ها از هم عبورمیکردیم
شمارا نمیدانم
ولی برای من سخت بوداین عبورها
درحالیکه از همه مجبورتربودم برای این گذشتن ها
بالاخره قانون جنگلی دنیا حکمش رو به من تحمیل کرد
ومن مجبورشده ام
لحظه ها رو محکم به خاطر بسپرم
لحظه هایی از دیارامروز و دیروز
تا اگر فردایی بود
و من هم بودم
هیچ کدومشونو گم نکرده باشم جایی
یا کسی از من ندزدیده باشتشون یکوقت!!
من پیشگویی نمی کردم
من میدیدم
خستگی هایم راشاید زیاد دیده اید
نیمه جان بودم انگار
میخندیدم در حالیکه ذره ذره ها ی وجودم هر لحظه زار میزدن
ما ها از هم عبورمیکردیم
شمارا نمیدانم
ولی برای من سخت بوداین عبورها
درحالیکه از همه مجبورتربودم برای این گذشتن ها
بالاخره قانون جنگلی دنیا حکمش رو به من تحمیل کرد
ومن مجبورشده ام
لحظه ها رو محکم به خاطر بسپرم
لحظه هایی از دیارامروز و دیروز
تا اگر فردایی بود
و من هم بودم
هیچ کدومشونو گم نکرده باشم جایی
یا کسی از من ندزدیده باشتشون یکوقت!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر