اتفاق ها انقدر زیاد و پشت سر هم شده که نمیدونم از کجا باید شروع کنم ! توی هفته ای که گذشت در ابتدای امر بنده به جرم نق نقو بودن تحقیر شدم که البته به منظور درمان این مرض لج درآر سکوت هم تجویز شد !
وقتی خودمو از جریان میکشم بیرون، میبینم حق با اوناست ولی صد حیف که من وسط گودم و یکهو حساب از دستم در میره !
فی الواقع حرف زدن برای بقیه خیلی راحته و آدما واسه خودشون کم میارن!
دیدن نمره های رنگارنگ هم شده بودن عین بلیط های رفت و بر گشت به قبر و اون دنیا!
و بالاخره فقط حضور یک آدم شاکی از من کم بود که ایشون هم به لطف پروردگار در صحنه حضور پیدا کردن!
ایشون اینجانب رو مسبب تمام بدبختی های اخیر میدونن.(من تقریبا عادت کردم فقط ناراحتی خودشه که لج منو درمیاره)
با تمام این توصیفات ، من هنوز زنده م ، هنوز نفس میکشم و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر