۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

بعد از این همه حرص خوردن منگم
انقد عر زدم که تارهای صوتیم درد میکنن
دیشب واقعا آرزو کردم که نباشم تا دیگه مجبورم نکن ،
هی مجبورم نکنن که زجر بکشم
من راحت نیستم خسته شدم از اینکه هی با خودم درگیر باشم که حالا باید کدوم جریان رو بشنوم و باورکنم و یا بالعکس کدومش مربوط به جریان در و دروازه میشه
همه خسته شدن و دیگه هیچ چیز جدیدی نیست،تکراری شده
ولی من عادت نمیکنم
یادم میمونه!

هیچ نظری موجود نیست: