۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

رو به موت از شدت تن لرزه!

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

میچرخیم بیهوده وار
احتمالا من باب رفع فضولی مان!!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

تو میگی که،
یعنی قلبت میگه که من قبول میشم
میگه که تو حداقل یک بار دیگه باید منو ببینی
که حداقل یک بار دیگه بریم با هم آش بخوریم
همون جای همیشگی!
من میگم که،
یعنی قلبم میگه که میترسم نشه همه ی اینا!!