۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

دیوانگی هایم را با سایه ام تقسیم میکنم
ولی دلتنگی هایم را با سکوت...

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه


آدم های اینجا


حتی


از فکر دوست داشتن هم میهراسند


و


از خاطراتشان آموخته اند این هراس را ....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

خودآزاری و دیگر آزاری داریم

تکلیف نداریم ولی ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه


حالمان دیگر دارد بهم میخورد از این همه اتفاق


یک چکه آرامش


یک چکه!!!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۰, سه‌شنبه

گاهي دلم مي گيرد،

از آدم هايي كه در پس نگاه سردشان

با لبخندي گرم فريبت مي دهند...

دلم مي گيرد،

از خورشيدي كه گرم نمي كند...

و نوري كه تاريكي مي دهد

ازكلماتي كه چون شيريني افسانه ها فريبت مي دهند...

دلم مي گيرد،

از سردي چندش آور دستي كه دستت را مي فشارد...

و نگاهي كه به توست و هيچ وقت تو را نمي بيند

از دوستي كه برايت هديه دوبال براي پريدن مي آورد

و بعد پروازرا با منفورترين كلمات دنيا معني مي كند....

دلم مي گيرد از چشم اميد داشتنم به اين همه هيچ

گاهي حتي

از خودم هم دلم ميگيرد...

(دکتر شریعتی)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

گند بزنن به بدبختی من که هیچوقت تمومی نداره ومنو از شماها دور کرده!!!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۲, دوشنبه

به من نگاه كن

درست به چشم هايم

مي دانم كه تازه از زير چتر برگشته اي

مي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شود

ولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته ام

(هیوا مسیح)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

درخیال

برای لحظه ای

شاید کوتاه

در آغوشم بگیر

حتی اگر قرار باشد

صدای قلبت را بشنوم که برای دیگری می تپد...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

نبودی

چون از اول هم قرار بر بودنت نبود

نیستم

چون از اول هم قرار بر بودنم نبود

...

قرارمان همین بوده و هست...

من اینجام


فکرم جای دیگه


قلبم جای دیگه


هیچوقت کنار هم نیستن اینا!!


صبح اومد،شب رفت

صبح اومد،شب رفت


صبح اومد،شب رفت


صبح اومد ولی شب نرفت


دیگه نرفت


موند


خیلی وقته!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

شاید کسی نداند

ولی من

کلمه ها را گم کرده ام

این است که سکوت شده ام....

۱۳۹۰ اردیبهشت ۷, چهارشنبه

چشمامو كه ميبندم ديگه از هم وا نميشن
موقع پلك زدن بايد خيلي حواسمو جمع كنم!
باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش...

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

بارون اومد
خوب اومد
به وقت اومد
پرجون اومد
امشب که بعد از مدت ها بیدارم اومد
برای من که انگار از زمین هم تشنه ترم اومد
صدای قشنگش که با صدای بزرگراه قاطی شده
یجورایی ته دلم رو قلقک میده
یاد بچه گیام میفتم
بارون شمال روی سقف حلبی!
ببار
آره،همینه...
خودشه....
ببار...
تا خیلی ببار...